حافظیه

سلامی دوباره:
  از تاریخ شروع کار  هر روزیکه سر بزنم یک غزل از حافظ میگذارم البته فال نیست شاید دل نوشته ما باشد از زبان حافظ!!
چهار شنبه پنجم بهمن هزار و سیصد وهشتاد وهشت
غزل شماره ۵۹
دارم امید عاطفتی از جانب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست

دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست

چندان گریستم که هر کس که برگذشت
در اشک ما چو دید روان گفت کاین چه جوست

هیچ است آن دهان و نبینم از او نشان
موی است آن میان و ندانم که آن چه موست

دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده‌ام که دم به دمش کار شست و شوست

بی گفت و گوی زلف تو دل را همی‌کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست

عمریست تا ز زلف تو بویی شنیده‌ام
زان بوی در مشام دل من هنوز بوست

حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست

===================================
دوشنبه سوم اسفند هزار و سیصد وهشتاد وهشت
غزل شماره288
کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش
معاشر دلبري شيرين و ساقي گلعذاري خوش

الا اي دولتي طالع که قدر وقت مي‌داني
گوارا بادت اين عشرت که داري روزگاري خوش

هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبري باريست
سپندي گو بر آتش نه که دارد کار و باري خوش

عروس طبع را زيور ز فکر بکر مي‌بندم
بود کز دست ايامم به دست افتد نگاري خوش

شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان
که مهتابي دل افروز است و طرف لاله زاري خوش

مي‌اي در کاسه چشم است ساقي را بناميزد
که مستي مي‌کند با عقل و مي‌بخشد خماري خوش

به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه
که شنگولان خوش باشت بياموزند کاري خوش

 =================================
شنبه اول اسفند ماه هزار و سیصد وهشتاد و هشت
غزل شماره ۳۸۵
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان

دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان

ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان

دیده‌ها در طلب لعل یمانی خون شد
یا رب آن کوکب رخشان به یمن بازرسان

برو ای طایر میمون همایون آثار
پیش عنقا سخن زاغ و زغن بازرسان

سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبرگیر و سخن بازرسان

آن که بودی وطنش دیده حافظ یا رب
به مرادش ز غریبی به وطن بازرسان
 
=====================================
چهار شنبه شانزدهم دی ماه هزار و سیصدو هشتادو هشت
غزل 352
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم

تا کی اندر دام وصل آرم نذر وی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم

واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم

صبا افتان وخیزان میروم تا کوی دوست
و از رفیقان ره استمداد همت میکنم

خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفا کردی بتا تخفیف زحمت میکنم

زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم

دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم

حافظم در مجلسی ،دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم

==============================
جمعه چهارم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت
غزل 353
من ترک عشق  شاهد وساغر نموی کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم

باغ بهشت و سایه توبی و قصر و حور
با خاک کوی دوست برابر نمیکنم

تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمیکنم

هرگر نمیشود ز سر خود خبر مرا
تا در میان میکده سر بر نمیکنم

ناصح به طعن گفت رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمکنم

این تقوا ام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم

حافظ جناب پیر مغان جای دولت است
من ترک خاک بوسی این در نمیکنم
==================================
پنج شنبه سوم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت
  غرل 83
گر ز دست زلف مشکینت خطایی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفایی رفت رفت

برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را بینی چون صفایی رفت رفت

عشقبازی را تحمل باید ای ذل پای دار
گرملالی بود بود وگر خطایی رفت رفت

گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان وجانان ماجرایی رفت رفت

از سخن چینان ملالت پدید آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزایی رفت رفت

عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جایی رفت رفت
گزارش تخلف
بعدی